75 تومن برای درک نشدن

ساخت وبلاگ

قبلا خوب بود، هر روز مینوشتم...از همه چیز!

این روزا وختی حالم خوبه یا اتفاقای خوب میافته یا حداقل اتفاقای نسبتا بد میافته یا حالم تقریبا بده نمیتونم بنویسم...این روزا فقط وختی خیلی خیلی خیلی حالم بده از شدت بدیه حالی که نمیتونم کاری کنم واسه اروم کردنش مجبورم بیام بنویسم...

و چقدر بد...

قرار بود اینجا نشه متروکه ای از حال بد...

شاید به زودی تغییر کنه...

نمیدونم...شاید...

+ حتی حالا هم نمیدونم چی باید بنویسم...فقط هربار میخام بنویسم گریه م میگیره...

+ اگه بخام روی سال 98 اسمی بزارم تنها اسمش میتونه گیجی باشه...من چقدر هر روز این سال رو سر دو راهی بودم...چقدر نمیدونستم...چقدر نمیدونستم باید چیکار کنم...چقدر گیج بودم...

+ دوس داشتم بزرگسال سالم بهتری داشتم...که میتونستم از خودم دفا کنم در مقابل ادم ها...

 + I know. I am insecure and I know I do not know what I have to do about it. I know and I do not know. I know I am tired of knowing things that does not enough.

تولد، دوباره تولد...
ما را در سایت تولد، دوباره تولد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gomshode-daron بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 9:16